«کارلوس فوئنتس»،نویسنده بزرگ مکزیکی،درباره چگونگی نوشتن یکی از داستانهایش میگوید:«آیا کتابی بیپدر،مجلدی یتیم در این دنیا وجود دارد؟کتابی کهزاده کتابهای دیگر نیست؟»و آنگاه به جست وجوی ریشه آئورا(داستان بلندی)که نوشته است،میرود و پیشینه آن را به افسانههای چینی،زاپنی و آثار چند نویسنده مشهور دیگر از جمله هنری جیمز،پوشکین و دیکنیز میرساند.
تا قرن هیجدهم که مفهوم سرقت ادبی مطرح شد،اقتباس امری مرسوم تلقی میشد و تکرار مضامین در جریان خلق آثار،به وضوح دیده میشد.بر همین اساس آندره بازن،منتقد و تئوریسین مشهور سینما،اقتباس را ویژگی ثابت تاریخ هنر میداند و اضافه میکند که استقلال ابزار بیان و اصالت موضوع در سینما نیز هیچگاه بیشتر از سی سال اول اختراع سینما طول نمیکشد و این هنر نوپا،میکوشد از برداران بزرگترش(رمان و تآتر) تقلید کند.
ریشه واقعی هنرهای دراماتیک تآتر و سینما را باید در اقتباس جستوجو کرد.درام در یونان باستان، با اقتباس اشیل،سوفوکل و اوربپید از حماسههایی هومر شکل میگیرد و درامنویسی چون اوریپید،تنها به این دلیل که از مضامین و طرح داستانی حماسهها کاملا اقتباس نمیکند،مورد بیمهری قرار میگیرد:«محافظهکاران و مرتجعان افکار اوریپید و سقراط را علت بیدینی جوانان میدانستند...تماشاگران نمایشنامههای اورپید،به کفر و الحادی که در آثار او بود،سخت معترض بودند.لکن همواره برای تماشای آن نمایشها ازدحام برپا می کردند.»به این ترتیب،چون آثار اوریپید اقتباسی کامل از اساطیر و حماسههای یونان نبود،در سال 410 قبل از میلاد،به الحاد متهم شده،خودش تبعید میشود و در تبعید جان میسپارد.
سینما نیز در روزهای آغازین خود،هرآنچه از هنرهای دیگر را که به دردش میخورد،به کار گرفت تا مخاطب خود را جلب کند،در این میان،تآتر و ادبیات داستانی،بیشترین سهم را به خود اختصاص دادند.البته به گفته بازن:«دیگرنه مسابقهای در کار است و نه جایگزینیای،بلکه بعد تازهای به هنرها افزوده میشود که از دوران«نهضت اصلاح دین»(رفرماسیون)آن را از دست دادهاند:مخاطب فراوان،چه کسی از این وضع ناراضی خواهد بود؟»
با در نظر گرفتن این که اقتباس را به معنی«آموختن»،«اخذ کردن»،«فراگرفتن دانش از کسی»معنی کردهاند که از کلمه«قبس»عربی،به معنی«فایده گرفتن»یا«اخگر»و«پارهآتش»و«شعله»گرفته شده است و روند تاریخ هنر نیز این معنی را تأیید میکند،در اقتباس برای سینما میتوان از هنرهایی چون معماری،نقاشی، موسیقی،تآتر و....نیز اندیشههای سیاسی و فلسفی،و...حتی اندیشههای دینی استفاده کرد.اما چون در اینجا بحث اقتباس از ادبیات برای سینماست.«اقتباس»از ادبیات را میتوان به انواع مختلف تقسیم کرده و مشخصترین آنها را در این سه دسته جای داد:
1-اقتباس انتقالی 2-اقتباس تفسیری 3-اقتباس قیاسی.
در نوع نخست از این تقسیمبندی،اقتباسکننده به محتوا و نحوه ارائه داستان انتخاب شده وفادار میماند و فرم و محتوای داستان را عینا به فیلمنامه تبدیل میکند.
در نوع دوم اقتباس،علی رغم حفظ بسیاری از رویدادها و صحنهها،ممکن است تفسیر تازهای از داستان ارائه شود و محتوایی غیر از محتوای اصلی داستان مطرح شود.
اما در نوع سوم اقتباس،داستان تنها به عنوان ماده خامی در نظر گرفته میشود که ممکن است شباهتی با آنچه اقتباسکننده خلق میکند،نداشته باشد.
با عنایت به تقسیمبندی ذکر شده و بحث اصلی این مقال که اقتباس دینی از قرآن کریم است،شاید بتوان تقسیمبندی دیگر که 1-اقتباس درفرم،2-اقتباس در محتوا و 3-اقتباس در فرم و محتوا را در بربگیرد نیز ارائه داد.
این تقسیمبندی،شاید از این نظر مهم باشد که در اقتباس از قرآن کریم،نه تنها قصص،طرح داستانی و اشخاص داستانی آنها،بلکه مفاهیم و محتوای قصص نیز جایگاه خاصی دارد که در اقتباس قطعا باید در نظر گرفته شود.از قرآن کریم،صرفا کتابی برای وعده و وعید نیست و از سوی دیگر،قصص آن نیز نباید ما را به اشتباه بیندازد که قرآن کتابی قصه گوست.
داستانهای قرآن کریم،دستانهایی ساختگی نیستند،بلکه سرگذشت اقوام،ملتها و اشخاصی را روایت میکند که وجود داشته و روزگاری روی کره خاکی زندگی میکردهاند،ازاینرو،در قرآن کریم به جز اشکال مختلف کلمه قصه(قصص،قصّ،القصص)،از کلماتی چون«نباء»،«خبر»،«حدیث»،«مثل»و حتی«اسطوره»به معنی قصه استفاده شده است.
با دقت در این قصص،میتوان دریافت که بسیاری از این قصهها در کتابهای آسمانی،به ویژه تورات نیز آمده،اما به جز مسئله تحریف این کتاب مقدس که در اسلام مطرح است(و در این اندک،مجالی نیست که به ریشههای تاریخی آن اشاره شود)،باید متذکر شد که عهد عتیق در روایت داستانهای خود،تنها وجه تاریخی و نقل سرگذشت پیامبران و قوم یهود را در نظر دارد.
با این تفاسیر،میتوان پرسید:چرا قرآن داستان میگوید؟و اصولا هدف از آوردن داستان در این کتاب آسمانی چیست؟
اهداف قصهگویی در قرآن را موارد زیر ذکر کردهاند:
1-اثبات وحی بودن قرآن کریم
2-یک ملت بودن مؤمنان و از سوی خداوند بودن تمام ادیان الهی
3-اعتقاد به توحید و اساسا یکی دانستن ادیان الهی
4-تأکید بر چگونگی دعوت پیامبران و نحوه برخورد قوم پیامبر با آنها
5-بیان وجود اصل مشترک میان دین حضرت محمد(ص)با دین حضرت ابراهیم(ع)بهطور خاص و تمام ادیان بنیاسرائیل به صورت عام
6-پیروزی پیامبران به یاری خداوند و نابودی منکران به دلیل عذاب الهی
7-تصدیق بشارتها و هشدارهای پیامبران،با ارائه نمونههای روی داده از این بشارتها و هشدارها
8-نشان دادن نعمات الهی بر انبیا و اوصیای آنها
9-هشدار به آدم(نوع بنی بشر)که فریب ابلیس را نخورد
10-تأکید بر توانایی خداوند در انجام معجزه و کارهای خارق عادت
آندره بازن، منتقد و تئوریسین مشهور سینما، اقتباس را
ویژگی ثابت
تاریخ هنر میداند و اضافه میکند که استقلال ابزار بیان و اصالت موضوع در سینما نیز هیچگاه
بیشتر از سی سال اول اختراع سینما طول نمیکشد
و این هنر نوپا، میکوشد
از برادران بزرگترش (رمان و تآتر) تقلید کند چنانکه از اهداف قصهگویی قرآن بر میآید،قرآن کریم سرگذشت اقوام و کسانی را که بودهاند،تعریفق میکند، اما خلاف عهد عتیق،تنها به روایت تاریخ نمیپردازد،بکله از میان تمام حوادث و رویدادها و اشخاص،تنها به ذکر قصه کسانی اهمیت میدهد که با هدف کلی نزول قرآن کریم هماهنگی داشته باشد و این هدف کلی،همانا دعوت مردم به ایمان است!
برای رسیدن به این هدف کلی،قرآن کریم در نقل قصص خود،شیوههایی به کار میگیرد که ویژگی روایتی این کتاب است.این ویژگی موارد متعددی را در ساختار قصص شامل میگردد که مهمترین آنها: 1-تکرار قصص قرآن کریم
2-بیان آن میزان از قصه را که با موضوع هرکدام از سورهها تناسب دارد را شامل میشود.
قابل ذکر است که در کنار هدف کلی،تم یا محتوای اصلی قرآنکه همانا دعوت به ایمان است،هرکدام از سورهها نیز دارای وحدت موضوع هستند و تقسیمبندی سورههای قصص قرآن کریم و جای دادن آیات در این سروهها نیز براساس همین وحدت موضوع صورت گفته است.بدین معنی که وقتی موضوع سوره بقره«معاد»است، آیاتی که به معاد و زنده شدن مردگان در روز قیامت اشاره دارد،در این سوره آمده است و بالطبع قصصی نیز که درباره معاد و زنده شدن مردگان در قرآن کریم آمده است،در این سوره جای میگیرد که داستانهای گاو(بقره)، داستان دهکده خالی(عزیر)،حضرت ابراهیم(ع)و پرندگان و مهمتر از آنها،داستان حضرت آدم و همسرش در آن قرار دارد.
اغلب داستانهای قرآن کریم،در سورههای مختلف با تغییراتی تکرار میشود؛یعنی داستانهای قرآن فقط در یک سوره بیان نمیشود،بلکه هر قسمت از داستان که با موضوع اصلی آن سوره نسبت دارد،بیان میشود و ادامه یا بخشهای قبلی آن،ممکن است در سورهای دیگر از سورههای قرآن کریم روایت شود.البته استثناهایی مثل بعضی داستانهای کوتاه و قصه حضرت یوسف(ع)وجود دارد که از این قاعده پیروی نمیکنند و فقط یک بار در قرآن آمدهاند.
این ویژگیهای ساختاری و حتی محتوایی،ممکن است در سایر قصص و داستانهای غیر قرآنی نیز دیده شود،اما قرآن کریم در روایت قصص خود،شیوه دیگری به کار میگیرد که ویژگی اصلی این کتاب مقدس است.این ویژگی را که هم ساختاری و هم محتوایی است،میتوان«تجلی»نامید؛یعنی هم برشکل و فرم قصه تأثیر میگذارد و هم بر محتوای داستانها اثرگذار است.
تجلی همانه«حضور خداوند»است که در قصص قرآن کریم،ارتباط دقیقی میان شخصیتهای قصه و طرح داستانی آن و نیز آغاز و میانه و پایان قصه برقرار میکند.این تجلی با حضور خداوند را با توجه به کارکردی که در داستانها پیدا میکنند،میتوان به دو دسته عمده تقسیم کرد:
1-تجلی تذکری خداوند
2-تجلی فاعلی خداوند
در تجلی تذکری،قصه جریان عادی خود را طی میکند و خداوند در روند داستان حضور مییابد و با اعلام وجود و حضور و نظارت خود،مخاطب را به سوی خود میخواند.در این تجلی،خداوند در جریان قصه تغییری ایجاد نمیکند و فقط حضورش را اعلام میدارد.درحالیکه در تجلی فاعلی،خداوند علاوه بر اعلام حضور خود، در روند داستان هم دخالت میکند گاه آن را تا صدوهشتاد درجه تغییر میدهد.هرکدام از این دو نوع تجلی در قصص قرآن کریم،عمدتا به سه شکل به کار میرود.
الف-تذکر در اول قصص:این شکل از تجلی تذکری،معمولا در ابتدای قصهها میآید و هدف آن قوت قلب دادن به پیامبر(ص)با هر مخاطب مومن قرآن کریم است.این تجلی،در روند قصه،ساختار آن و سرانجام شخصیتها تأثیری ندارد.نمونه مشخص آن را در آیات اول تا سوم سوره حضرت یوسف(ع)میتوان دید که میفرماید:«الف،لام،راء،این است آیات کتاب روشنگر،ما آن را قران عربی نازل کردیم،باشد که بیندیشید.
ما نیکوترین سرگذشت را به موجب این قرآنکه به تو وحی کردیم،بر تو حکایت میکنیم و تو قطعا پیش از آن از بیخبران بودی.»
ب-تذکر در جریان قصه:این تذکر در جریان قصه روی میدهد و معمولا به واسطه تأثیری که در شخصیت داستان میگذارد،مخاطب قصه را متأثر میکند و ایمان او را قوی میسازد.آیه 15 از سوره حضرت یوسف(ع)،از نمونههای این نوع تجلی است؛آنگاه که میفرماید:«...به او وحی کردیم که قطعا آنان را از این کارشان- درحالیکه نمیدانند-باخبر خواهی کرد.»
در این قسمت از داستان،دل یوسف به فضل الهی امیدوار میشود،اما خواننده قصه که این تذکر به طور مستقیم به او ارائه نشده،در ادامه داستان،در آیه 89 متوجه اهمیت این تذکر میگردد.در این آیه،وقتی برادران یوسف به قصد خرید گندم به نزد او میروند و نمیدانند عزیز مصر،همان برادر به چاهاندختهشان است،یوسف آنها را از عمل زشت به چاه انداختن خود آگاه میسازد.
ج-تذکر در پاین قصه:این نوع نیز کاربردی مثل تذکر نوع اول در داستان دارد،تفاوت این دو، فقط در این است که اینجا عمل داستانی تمام شده،روایت نیز به پایان رسیده است و این تجلی برای نشان دادن اراده الهی،در تغییر سرگذشت اقوام و اشخاص است که به واسطه همین مسئله،بیشترین تأثیر را در مخاطب میگذارد.مثل آیه 111 سوره حضرت یوسف(ع)که آخرین آیه این سوره نیز هست و میفرماید:«به راستی در سرگذشت آنان برای خردمندان عبرتی است.سخنی نیست که به دروغ ساخته شده باشد،بلکه تصدیق تمام آن چیزهایی(از کتابهایی)است که پیش از آن بوده و روشنگر هر چیز است و برای مردمی که ایمان میآورند، رهنمود و رحمتی است.»
الف-تجلی فاعلی خداوند در ابتدای قصص:نخستین تجلی فاعلی خداوند در قصص قرآن کریم،در اولین قصه قرآن روی میدهد؛آنجا که اراده میکند انسان را بیافریند و در آیه 30 از سوره بقره میفرماید:« و چون پروردگان تو به فرشتگان گفت:من در زمین جانشینی خواهم گماشت(فرشتگان)گفتند:آیا در این کسی را میگماری که در آن فسادانگیز و خونها بریزد؟و حال آنکه ما با ستایش تو(تورا)تنزیه میکنیم و به تقدیست میپردازیم.فرمود:من چیزی میدانم که شما نمیدانید.»
این تجلی فاعلی و قرار دادن و خلق جانشین روی زمین،سرآغاز رویدادهای قصص قرآن و حیات واقعی انسان بر زمین میگردد.بدیهی است که نتیجه این تجلی،آغاز قصه است؛یعنی اگر چنانکه خداوند اراده به خلق انسان نمیکرد،بشری روی کره زمین وجود نمیداشت که سرگذشت آنها تبدیل به قصه و داستان شود.
نمونه دیگر این تجلی که موجب شروع و تداوم قصه در قرآن میشود.نشان دادن رؤیا به حضرت یوسف(ع)، در آغاز داستان یوسف است.این تجلی که بسیار زیبا و غیر مستقیم درآیه 4 این سوره آمده است،به گونهای رمزآلود،سرنوشت شخصیت اصلی و فرعی داستان و نیز سرانجام آن را از همان ابتدا معلوم و روشن میسازد.
ب-تجلی فاعلی خداوند در جریان قصه:این تجلی با توجه به مضمون و محتوای سورهای که قصه در آن قرار دارد،متفاوت است و میتواند در راستای موضوعاتی چون قوت قلب دادن به یک مؤمن،مجازات کافران، وعده،تنبیه،اعجاز،هشدار و هدایت قرار بگیرد.
در آیه 259 از سوره بقره،وقتی شخصیت اصلی داستان(عزیر پیامبر)،از شهری ویران میگذرد،با دیدن ویرانهها این سؤال برایش پیش میآید که«چگونه خداوند(اهل)این(ویرانکده)را پس از مرگشان زنده میکند.»
به دنبال این سؤال،خداوند برای قوت قلب دادن به وی و دیگران،با تجلی فاعلی خود،او را به مدت صد سال میمیراند و سپس زنده میکند تا شاهدی برقدرت خداوند دربرپایی روز قیامت باشد.
دادن فرمان ساخت یک کشتی به حضرت نوح(ع)،در آیه 37 از سوره هود و یا تبدیل کردن عصای موسی (ع)به اژدها درآیات 9 تا 13 سوره نمل،از دیگر نمونههای تجلی فاعلی خداوند در میان و جریان قصه است که بدیهی است باعث ایجاد تغییر در روند قصه میشود.
3-تجلی خداوند در پایان قصص قرآن کریم:کنش و سرانجام قصص قرآن،به ویژه در انتهای داستان پیامبران،معمولا به تجلی فاعلی خداوند میشود سرانجام قصص حضرت موس،نوح،هود،صالح،لوط و...از آن جمله است.
در این قصص که معمولا با آغاز هدایت از سوی پیامبر(ص) روبهرو میشویم که سخت درصدد انکار او بر میآیند.اما خداوند که از گمراهی قوم به خشم درآمده است،در آخر قصص بیشتر پیامبران،با نزول بلایی،قوم آنها را به کیفر گمراهیشان میرساند.
برای نمونه،در آیات 116 تا 120 سوره شعرا به قصه نوح و قومش میپردازد و میفرماید:«ای نوح،اگر دست برنداری،قطعا از(جمله)سنگسارشدگان خواهی بود.»گفت:«پروردگارا،قوم من مرا تکذیب کردند؛میان من و آنان را فیصله ده و من و هرکس از مؤمنان را که با من است،نجات بخش،پس او و هرکه در آن کشتی آکنده با او بود،رهانیدیم،آنگاه ماندگان را غرق کردیم.»
البته در مواردی این تجلی فاعلی خداوند در داستان پیامبران،صورتی مهرآمیز به خود میگیرد که این تجلی، معمولا در حق پیامبران و بندگان برگزیده خداوند است.آنجا که در داستان حضرت ابراهیم(ع)و نمرود،وقتی نمرودیان به سبب شکستن بتها میخواهند ابراهیم را در آتش بیندازند،خداوند متجلی میشود و در آیات 69 و 70 سوره انبیاء میفرماید:
«گفتیم ای آتش،برای ابراهیم سرد و بیآسیب باش و خواستند به او نیرنگی بزنند و(لی)
آنان را زیانکارترین(مردم)قرار دادیم.»
سرانجام حضرت عیسی(ع)،در آیه 55 از سوره آل عمران و نیز آیات 156 تا 159 سوره نساء و نیز پایان قصه حضرت ایوب(ع)،در آیات 41 تا 43 سوره«ص»که میفرماید:«و بنده ما ایوب را به یادآور،آنگاه که پروردگارش را ندا داد که:«شیطان مرا به رنج و عذاب مبتلا کرد.»(به او گفتیم)با پای خود(به زمین)بکوب. اینک این چشمهساری است سرد و آشامیدنی،و(مجددا)کسانش را و نظایر آنها را همراه آنها به او بخشیدیم تا رحمتی از جانب ما و عبرتی برای خردمندان باشد.»
بدیهی است این شکل تجلی،اولا کنش داستانی را به پایان میرساند،ثانیا سرانجام اشخاص اصلی، فرعی و مخالف را مشخص میکند و ثالثا به عنوان تذکری جدی،به مخاطب هشدار میدهد که از سرانجام گمراهان پند بگیرد و ایمان بیاورد.
با نظری به مطالب ذکر شده،شاید بتوان گفت که برای اقتباس از قصص قرآن کریم،میتوان از هر سه شکل پیشنهادی اقتباس بهره گرفت،یعنی میتوان با بهرهگیری از قصه،طرح داستانی،اشخاص و حتی ساختار ویژه قصص قرآن،طرحی جدید و حتی دراماتیک اراء داد.این طرح علی رغم این که براساس داستان قرآنی است ،باید متذکر شد که لزوما نمیتواند دینی باشد؛یعنی میتوان با بهرهگیری از عناصر داستانی و نمایشی،درامی نوشت که فاقد بعد و تجربه دینی در درام باشد.
برای نمونه،کافی است فرضا به قصد حضرت یوسف(ع)که در گذشته برای ادبیات،تآتر و سینما اقتباس شده است،اشاره کرد.در این اقتباسها حتی در متون کهن ادبیات فارسی،بیشترین تأکید و تکیه بر رابطه عاشقانه زن عزیز مصر و یوسف شده،شاخ و برگ فراوانی نیز به این ماجرای عاشقانه دادهاند.این شاخ و برگها،حتی از روایت عهد عتیق هم پا فراتر گذاشته،به حیطه افسانه نزدیک میشود.درحالیکه در روایت قرآنی،بیش از چند آیه به این بخش از قصه نپرداخته است.ضمن آنکه هدف از آن نیز نه نقل یک داستان عاشقانه،بلکه روایت تأثیر ایمان در زندگی شخصیت اصلی قصه و تذکر به مخاطب است تا بادیدن سرگذشت یوسف به خداوند ایمان بیاورد. پس میتوان چنین نتیجه گرفت و که صرف استفاده از قصه قرآنی،لزوما نمیتواند باعث خلق درام دینی باشد.همچنانکه قرآن،دوباره گویی داستانهای عهد عتیق را صرفا برای گفتن و تکرار آن داستانها نیاورده،بلکه با ایجاد تجربهای دینی و تزریق هدف اصلی نزول قرآن (دعوت به ایمان)به آن داستانهای تاریخی،قصههایی دینی بیان کرده است.
مثلا اگر داستان یوسف(ع)را از منظر رابطه او و همسر عزیز مصر،مورد توجه قرار دهیم و اقتباس کنیم،درامی عاشقانه خلق کردهایم.اگر همین داستان را از منظر رابطه خانوادگی و ارتباط میان یوسف و پدر و برادرانش اقتباس کنیم،درامی خانوادگی به وجود آوردهایم و اگر چون عهد عتیق به دوره زندگی یوسف،یعنی به گذشته سرزمین مصر و قحطی آن سرزمین تکیه کنیم،قطعا اقتباسی تاریخی از این داستان به دست دادهایم.درحالیکه اگر از منظر قرآنکریم به این داستان نگاه کنیم،یعنی تکتک عناصر و رویدادهای آن را در نسبت با هدف و تم اصلی نزول قرآن در نظر بگیریم که همان دعوت به ایمان است اقتباسی دینی براساس دیدگاه قرآن کریم،از یک داستان انجام دادهایم. با توجه به این مطالب،تمام هستی و به تبع آن،تمام داستانها از منظر قرآن کریم را شاید بتوان بسط و گسترش یافته آیه
«انا اللّه و انا الیه راجعون»
دانست.از این دیدگاه،تمام افعال و رفتار شخصیتها،طرح و کنش داستانی در جهت نزدیکی و یا شاید دوری از خداوند تعریف میشود.
اقتباس دین از قرآن کریم و اصولا هر نوع اقتباس یا حتی خلق داستانی براساس دیدگاه دینی به نظر میرسد باید با معیار دعوت به ایمان سنجیده شود؛دعوتی که در بطن آن حضور خداوند باید حس شود تا تجربهای دینی به مخاطب دست دهد و ایمان بیاورد.
1-آئورا،کارلوس فوئنتس،ترجمه عبد اللّه کوثری،نشر تندر،تهران 1368،صص 104-105
همچنین،خودم با دیگران،کارلوس فوئنتس،ترجمه عبد اللّه کوثری،نشر قطره،تهران 1372،ص 60
2-سینما چیست؟جلد 1،آندره بازن،ترجمه محمد شهبا،بنیاد سینمایی فارابی،تهران 1376،صص
4-63-62
3-تاریخ تمدن،جلد 2،یونان باستان،ویل دورانت،مترجمان امیر حسین آریانپور،فتح اللّه مجتبایی،
هوشنگ پیر نظر،انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی،تهران،چاپ چهارم،1372،ص 468
4-سینما چیست؟جلد 1،ص 81
5-فرهنگ فارسی،دکتر محمد معین،جلد،انتشارات امیر کبیر،چاپ هفتم،تهران 1364،ص 321
6-همانجا،جلد دوم،ص 2634
7-تحلیلی نو از قصص قرآن،محمد تقی ملبوبی،انتشارات امیر کبیر،تهران 1376،صصص 94-84
8-جلوه دراماتیک قرآن کریم با تکیه بر احسن القصص،سعید شاپوری،سوره مهر،تهران،1384،صص 55-51
9-ترجمه آیات قرآن کریم این مقاله از:قرآن کریم ترجمه محمد مهدی فولادوند،نشر دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامی،تهران 1377 است.
10-جلوه دراماتیک قرآن کریم با تکیه بر احسن القصص،صص 223-214
*این مقاله در آبانماه 1384 درهم اندیشی تعامل سینما و ادبیات که فرهنگستان هنر برگزیدهکننده آن بود، ارائه شده است.